من برای شهادت آماده ام | مصاحبه اختصاصی با مادر شهید سردار «سید محمد سید حسین زاد»
گوشی تلفن به صدا در می آید بنا بر پی گیرهای قبلی ام شماره منزل مادر شهیدی را پیدا می کنم، شماره ای که چند روزی می شد انتظارش را می کشیدم، تلفن را بر می دارم و با منزل شهید تماس می گیرم بعد از چند بوق صدای مادر اهل دلی را از پشت تلفن می شنوم، خودم را سریع معرفی می کنم و قرار دیداری ترتیب می دهم.
گویا زمان هم از من عجول تر است عقربه های ساعت برای رسیدن به لحظه ی دیدار به سرعت می گذرند، ساعتم را که نگاه می کنم کم کم وقت رفتن است، شوق شنیدن زندگینامه و خاطرات شهدا در وجودم زبانه می کشد کوله پشتی ام را بر می دارم و حرکت می کنم، قرار است در مکتب شهدا توشه برداریم.
کم کم به کوچه ی منزل شهید نزدیک می شدم، تابلویی در دل دیوار از دور برایم جلوه می کند، نزدیک تر رفتم و عکس شهید را در دل دیوار دیدم که به دیوار سرد کوچه جان داده بود.
زنگ در را می زنم. بعد از گذشته چند ثانیه در باز می شود صدای پایی را می شنوم. خانمی مسن با یک چادر رنگی جلو آمد. فهمیدم که مادر شهید است شکسته بنظر می رسید. خودم را معرفی می کنم. با گرمی دست های چروکیده اش به داخل راهنماییم کرد. در حال تماشای عکس ها و فضای اتاق هستم که خواهر شهید با سینی چای و میوه وارد می شود خوش آمد می گوید و کنارمان می نشیند، حس و حالم عجیب است…
فرصت را مغتنم شمردم تا دیدار و گفت گوی صمیمانه با مادر «شهید محمد سید حسین زاده » داشته باشم .
- نوید شاهد خراسان شمالی : لطفا خودتان را معرفی کنید.
مادرشهید : بسم الله الرحمن الرحيم .اينجانب ملیحه نوروزی هستم از شهرستان بجنورد مادر شهید سید محمد سید حسین زاده
-نوید شاهد خراسان شمالی : از خاطرات بدو تولد سید محمد برایمان صحبت کنید.
مادر شهید : زمانی که سید محمد به دنیا آمد ما در شهرستان بجنورد زندگی می کردیم و پدرش این نام را برای او انتخاب کرد در آن دوران ما وضع خوبی داشتیم تا اینکه پدر سید محمد فوت کرد وقتی پدرش فوت کرد سید محمد شش سال بیشتر نداشت .
-نوید شاهد خراسان شمالی : لطفا از کودکی های سید محمد صحبت کنید.
مادر شهید : سید محمد یک برادر و یک خواهر داشت ، وقتی او به دنیا آمد وضع مالی خوبی داشتیم اما وقتی پدرش فوت کرد من دو فرند دیگر داشتم در آن زمان سید محمد شش سال داشت و من باید به تنهایی فرزندانم را بزرگ می کردم و سید محمد را به مدرسه فرستادم تا برود درس بخواند و باعث افتخار من و پدرش شود . سید محمد از همان دوران کودکی بچه بسیار مودب و خوش برخوردی بود وقی کودک بود علاقه زیادی به تفنگ های اسباب بازی داشت بیشتر بازی هایش در دوران کودکی با همبازی هایش این بود که با بچه ها جنگ می کردند و همیشه هم قهرمان میدان می شد.
-نوید شاهد خراسان شمالی : رابطه او با خواهر و برادرش چطور بود؟
مادر شهید : رابطه اش خوب بود نه تنها با خواهرو برادرانش بلکه با همه خوب بود کسی نبود که از او ناراضی باشد یا خداینکرده از او بی احترامی دیده باشد .
-نوید شاهد خراسان شمالی : آیا به شما کمک می کرد ؟
مادر شهید : بله ، سید محمد وقتی بزرگتر شد به سر کار می رفت هر کاری از دستش بر می آمد انجام می داد و روز هایی که در خانه بود و استراحت می کرد به من هم کمک می کرد در آن زمان ما آب نداشتیم و باید می رفتیم از جایی می آوردیم که این کار را محمد انجام می داد .
-نوید شاهد خراسن شمالی : چطور شد که تصمیم گرفت به جبهه برود ؟
مادر شهید : وقتی جنگ تحمیلی شروع شد محمد در آن زمان
دانش آموز سال سوم راهنمایی بود بعد از مدتی نزد من آمد و گفت مادر می خواهم به
جبهه بروم من اصلا راضی نبودم و خواهرم نیز در خانه ما بود دید محمد حسین خیلی اصرار
می کند او نیز پا در میانی کردو گفت :
خواهر سن محمد کم است او را نزدیک خط نمی برند بگذار برود من هم اجازه دادم
بعد از طریق بسیج مدرسه نام نویسی کردو به جبهه رفت .
-نوید شاهد خراسان شمالی : نحوه اعزام به جبهه شهید چطور بود و در چه ماهی از سال بود؟
مادر شهید : محمد از سال 1361 مدام در جبهه ها بود او در عملیات های زیاد حضور داشت و یک بار نیز در عملیات خیبر مجروح شده بود که از من پنهان کرده بود مبادا ناراحت شوم .
-نوید شاهد خراسان شمالی : زمانی که به مرخصی می آمد از حال و هوای جبهه برایتان تعریف می کرد؟
مادر شهید : نه خیر ، از او سوال هم که می کردم پاسخی نمی داد می ترسید اگر بگوید دیگر نگذارم به جبهه برود . اما حال و هوایی خاصی داشت و خیلی تغییر کرده بود .
-نوید شاهد خراسان شمالی : مسئولیت او در منطقه چه بود؟
مادر شهید : شهید در بسج خدمت
می کرد و سردار بود وی فرمانده عمیات والفجر 8 بودو به گفته همرزمانش
اودر جبهه مسئولیت هایی نظیر ، بی سیم چی ، تیر باچی
، امداد گر و .... داشت.
-نوید شاهد خراسان شمالی : لطفا از خاطرات آخرین مرخصی برایمان بگویید.
مادر شهید : آخرین باری که به مرخصی آمد مدام حرف از شهادت می زد توصیه می کرد به خواهرو برادرش و موقع خداحافاظی به من گفت : مادر اگر دیگر ندیدمت حلالم کن مبادا برایم گریه کنی . به او گفتم نرو شهید می شوی در جواب گفت مادر من برای شهید شدن آماده ام و ترسی از کشته شدن ندارم .
-نوید شاهد خراسان شمالی : خاطره دیگر ی از شهید دارید بیان کنید ؟
مادر شهید : بله ، یک روز ساکش را جمع کرد به بیرون رفت من فکر کردم به حمام رفته است تا شب نیامد و من هم با خواهرش دنبال او می گشتم به همه حمام رفتم و سر زدم و پرسیدم به این مشخصات به آنجا رفته است یا نه تا اینکه صبح شد و همسایه ما به مرخصی آمده بود و من را دید که ناراحت هستم از من پرسید چه شده ؟ گفتم از دیروز محمد رفته جایی و برنگشته گفت : او در جبهه بود بعد خیالم راحت شد که به آنجا رفته است .
-نوید شاهد خراسان شمالی: آیا نامه ای هم برایتان می فرستاد ؟ بیشتر در نامه هایش چه می نوشت ؟
مادر شهید : بله نامه می فرستاد و بیشتر در نامه هایش از احوالت خودش می گفت ، همیشه می گفت نگران من نباشید جای من در جبهه خوب است.
-نوید شاهد خراسان شمالی : آیا از آرزوهایش برای شما تعریف می کرد ؟
مادر : بله آرزوی شهادت داشت .
-نوید شاهد خراسان شمالی : در آخر اگر صحبت و پیامی دارید بفرمایید.
مادر شهید : فقط از هم سن و سال های فرزندم تقاضا دارم
ایمان خود را ضعیف نکنند . محمد همیشه می گفت : مادر هیچ چیز مثل نماز آدم را
به خدا نزدیک نمی کند ، من هم از همه جوانان می خواهم نمازشان را ترک نکنند .
انتها پیام /